آسمون دلدادگی
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان <آسمون دلداگی> آسمون دلدادگی و آدرس asemone.abi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

خیالت همیشه هست اما...

این روزها دلم خودت رومیخواد!!!

نه خیالت رو...

از تموم دنیا...

یه صبح سرد

یه فنجون قهوه ی داغ

و

یک صبح بخیر "تو"

برام کافیه...

دوست دارم یه جوری ببوسمت که بگی : دیوونه

بعد محکم تر ببوسمت بگی : روانی

انوقت آغوشت روتیمارستانی کنم برای تمامی جنونم

بی کلام اینجا باش

بودنت با دل من ، بی صدا هم قشنگه !

تواین دنیایی که همش جهنمه... . . .

آغوش تو..

بهشتمه!!!

یاحق

[ چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:, ] [ 3:33 ] [ آسمون آبی ]

 

نذر کردم...

 يه روزي که خوشحال تر بودم،

 بيام و بنويسم که:

 زندگي رو بايد با لذت خورد...

 که ضربه هاي روي سر رو بايد آروم بوسيد..

 و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد.

يه روزي که خوشحال تر بودم،

 ميام و مي نويسم که:

 "اين نيز بگذرد"...

 مثه هميشه که همه چيز گذشته .

 يه روزي که خوشحال تر بودم؛

 يه نقاشي از پاييز ميذارم ,

که يادم بيايد زمستون تنها فصل زندگي نيست.

 يه روزي که خوشحال تر بودم،

 نذرم رو ادا مي کنم...

 تا روزايي مثه حالا

 که خستگي ودلتنگیت لاي دست و پايِ دلم پيچيد؛

 بخونمشون  و يادم بيايد که؛

 هيچ بهار و پاييزي بي زمستون مزه نمي ده.

ببین "رفیق" برای چشمام نماز بارون بخون،

 آخه بدجوری بغض کرده ، ابریه ، اما نمی باره...

حکایت عجیبی داره، این اشک

 فک کن کافیه حروفش رو به هم بریزی تا بشه، {کاش}

نميخوام داشته باشمت…

نترس…

فقط بيا وتولحظه ی  خواسته هام قدم بزن…

تا ببينمت…

دلم براي راه رفتنت تنگ شده است….

هی "رفیق"بی "تو"...

امسال هم سالم تحویل نشد...

فقط  تحمیل شد.

یاحق

[ سه شنبه 12 فروردين 1393برچسب:, ] [ 2:19 ] [ آسمون آبی ]

 

سلام خداجون

بازم لحظه ها دارن مثه آدما تندمیرن...

دوباره تحویل سال واومدن بهار و تازه شدن زندگی 

یه سال دیگه هم گذشت...

چندتا دوست جدیدودوباره تجربه ی درکِ کاراشون...

خدایا یه کم  خسته شده این "بچه ی آدم"ت،

جیغ بنفش نمی کشه!بد اخلاق نیست

خود خواه نمی شه؛اعصابت رو بهم نمی زنه

 درد به تنت نمی ریزه،متهم تموم جرمهاش نمی شی

پر توقع نیست،فقط آسمونِ دلش ابریه...چشماش بارونی.. 

فکرش طوفانیه و گم شده تو اقیانوس زندگی...

خداجون سرده این پایین از اون بالا، اگه میشه نگاه کن...

یه کاری کن اگه میشه  فقط طوری خودت قلبم رو ها کن؛

خدایا سرده این دستام از اون بالا خودت ببین می لرزه...

مگه همه دنیا به این سردی ،می ارزه؟

خدایا نوکرتم خودت یه جور تو این سال جدید همه چی رو ؛رو به راه کن؛

خدایا خودمو تمومِ همراهام رو تو این سال جدبد به خودت میسپرم...

بزرگی کن بهترین هارو براشون تو لحظه ی تحویل سال رقم بزن..

                                                                                       مخلصت: "بچه ی آدم"

حالا بریم سراغ "تو"

گرمه آغوشت اگه میشه تو سال جدیدمنم یه گوشه ای جا کن...

 دلامون خیلی گرفته

"تو"کجایی که ببینی همه جا رو غم گرفته...

تموم ساعتافکروخیال ترکم نمی کنه...

دوست داشتن روتجربه میکنم با "تو" به قیمت سوزوندن

آخرین برگه های فکر؛تو شومینه ی منطق.

"تو"در تموم لحظه های  من خلاصه می شی.

ببین من؛

حرف زیاد دارم، اما حرفِ زیادی نه!

تمومِ دلتنگیام رو سکوت کردم

پس !!!

چــــاره ای کـــن . . .

" تـــــــــــــو" روکـم داشــتن کـم نـیســــت ؛

باورکن...

امسال هم هفت سین رو فقط به عشق "تو"چیدم...ببین

سین مثه

"سیر" نشدن از نگاه مهربونت

چیدنه "سیب" خنده هات

جونه زدن تو "سبزه" ی ثانیه هات

"سنجد" عشقت روی قاب دیوار قلبم

"سرکه" اخمای ترش ودلچسبت،وقتی که نگاهت طوفانیه...

"سمنو"ی شیرینت از جوونه های گندم نفس هات ...

"سماق" دلتنگی های تموم نشدنیت...

"سنبل" خوشبوی آغوش دلچسبت...

"سکه" ی براق مردمکای عسلیت...

کنارم باش هفت سینِ عاشقونه ام...

عید با "تو"یه  رنگ دیگه داره. .

یاحق

[ پنج شنبه 29 اسفند 1392برچسب:, ] [ 1:19 ] [ آسمون آبی ]

حالم خرابه...

گاهی وقتا ویسکی کنارته …

سیگارم جلوته …

ولی نه پک میزنی و نه پیک …

فقط یه لبخند به تنهاییت میزنی …!!!

همین و بس...

یه زمانایی هست ، گفتن یه حرفایی برات خیلی راحته ،

و همه فکر میکنن که نمیتونی بگی ...

اما نمیدونن که فقط از ترس از دست دادن همه چیز،

اون جمله رو به زبون نمیاری!!

و تو میدونی که شنیدنش برای اونی که باید بهش بگی،

به طوره حتم میتونه دنیایی پراز لذت باشه ...

اون حرفا دو کلمه و یک جمله ی کوتاه و ساده ،

ولی پر معنی رو تشکیل میدن که بارها تمرین میکنی که بگی ...

اما فقط خودت و خودت میدونی که چرا باید صرفه نظر کنی ...

اون جمله ی رویایی اینه:

"دوستت دارم".

دلم برای کسی تنگ شده که سرم شونه هاش روآرزو داره...

با من همراه شو...

بیا با هم از رنگین کمون بگذریم

به سرزمین عشق سفر کنیم

با پرنده‌ها آواز بخونیم

روی چمن‌های سبز دراز بکشیم

از طراوت رود لبریز شیم

زندگی رو سر بکشیم.

کاش این لحظه ها فقط بگذرن...

یاحق

 

[ سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:32 ] [ آسمون آبی ]

 

[ سه شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, ] [ 22:3 ] [ آسمون آبی ]

موندم حیرون؛اینکه اسمش زندگـــیـه

منو کــــشت...

حالافک کن مرگ با اون عظمتش 

چه دماری ازمن در میاره...

همچین خیلی ساده و زیرپوستی فتح کردی با چشمهات هرچه داشتم رو...

حالا تمومِ من ، مستعمره ی تواه!

مهربونم لطف کن وبیادست ِاین خاطره ها رو بگیرو ببر گردش…

به خداکلافه ام کردن از بس که به جوونم نق می زنن…

حق داری شعرهام روکه میخوونی…

باخودت میگی  روان پریش شدم !

پیچیده اس … قبول …

اما من فقط راز چشمهای تو رو مینویسم …

تو یه کم ساده تر نگاه کن …

یاحق

[ شنبه 17 اسفند 1392برچسب:, ] [ 18:53 ] [ آسمون آبی ]

این روزا حسابی از هر انگشتم یه هنر میباره...

شبا خیالت رو میبافم...

روزادردای نبودنت رو میکشم...

غروبا هم،وای امان از این غروبا...

آخه غروبا با سازِ دلتنگیام میرقصم...

"تو"که منو میشناسی،

کسی شبیه به یه سایه ام...

کمی لابه لای نوشته هام که بگردی؛پیدام میکنی...

صبوروکمی بهونه گیر...

اگه نوشته هام رو پیداکنی،من همون حوالیم...

ولی قول بده دیگه اینجا برام دیوار نسازی...

در رو به روم نبندی...

بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خونه ی ما بیا...

اینجا یکی از بودهای قصه سال هاست...

که چشم انتظار اون یکی نبود نشسته!

دیگه حوصلـه ام سر رفتـه !

کاش مـی شد . . .

بـﮧ جای دست روی دست گذاشتن دست توی دستت مـی ذاشتم !!!

درداو بی خوابیهای من دیازپام نمی خوان…

مُسَکن ِ بوسه هات …

عجیب ، آرومم می‌کنه..!!!

یاحق

[ چهار شنبه 14 اسفند 1392برچسب:, ] [ 12:19 ] [ آسمون آبی ]

کودک درونم بهونه گيرشده...

کاش براى دوستيامون اينقددنبال دليل نميگشتيم...

دلم هواى روزايى روکرده که بي دليل آدمارو دوست داشتم...

نه که فک کنى الان دوستت ندارم ،نه اصلا؛اما خسته م از اثباتهاى الکى...

يادش بخيرچه راحت مرگه مادره کوزت روباورميکردم...

توعالم بچگى از زن تنارديه متنفر بودم...

مامانم که بيرون ميرفت به اين فکربودم که مثه مامانه هاچ گم نشه...

ازنجاريا که ميگذشتم همه اش دنباله ورووجک ميگشتم...

بدترین اتفاق زندگیم افتاد و بزرگ شدم،به ناچار...

با دنیای آدم بزرگا دوست شدم ولی افسوس ...

چون آدم بزرگا اصلا با کودکِ درونم کنار نمیان...

آدم بزرگا عادتشونه که از همه چی بگذرن...

اونا حتی با منم کنار نمیان...

اﯾﻦ ﺭﻭﺯاآدماتنهايتو ﭘﺮ ﻧﻤﯽکنن...

ﻓﻘﻂ ﺧﻠﻮﺗﺖ ﺭوﻣﯽشکنن...

ولی من که باتو کنار میام...

از بودن در کنارت لذت میبرم...

شاید باورت نشه اما حضورت،

 جوری گرمابه وجودم بخشیده که حس میکنم ؛

چقدر قشنگه پرستش کسی که برام تموم دنیاست ...

حق داری "تو"ام منو نفهمی...

آخه 

” تو ”

در کنارِ خودت نیستی و نمیدونی

در کنار ” تو ” بودن

چه حالی داره . . .

ﻫﯽ ﺭﻓﯿﻖ !

ﺑﺪﻭﻥ ﭼﺘﺮ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻗﺪﻡ ﻧﺰﻥ ،

ﺧﯿﺲ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﻢ ميشى...

ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺑﺮﯼ ﺗﺮ ﺍﺯ اونه ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ روﻣﯿﮑﻨﯽ.

یاحق

 

[ یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:35 ] [ آسمون آبی ]
 
گـاهـی اوقـات . . .
 
هـمـه چـیـز دسـت بـه دسـت ِ هـم مـیـدن
 
 تــو رو غـرق در رویـاهـا و خـاطـراتـت کـنـن. . .
 
یـه آهـنـگ قدیمی. . .
 
۲ خـط شـعـر . . .
 
کـمـی هـوای ملسِ زمستونی،اونم دقیقا نصفه شب . . .
 
یـک وجـب پـیـاده رو . . .
 
۲ کـلـمـه حـرف  اونم توی لاین.. . .
 
بـوی ِ یـه عَـطـر خـاص . . .
 
طـعـم ِ شـیـریـن ِ یـه خـوراکـی . . .
 
هـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه . . .
 
تــو چـنـد سـاعـت وسـط اتـاقـت دراز بـکـشـی و خـیـره بـشـی بـه سـقـف
 
و صـدای بـارون بـشـه آرامـش دهـنـده تـریـن آهـنـگ اون روزوشبت !!!

این روزها دلم اصرار داره

فریاد بزنه؛

اما . . .

من جلوی دهنش رو می گیرم،

وقتی می دونم اینقدر سرت شلوغه و فکرت مشغول!!!

این روزها من . . .

خدای سکوت شدم؛

روزه ی سکوت گرفتم تا آرامش اهالی دنیا،

خط خطی نشه . . .!!!

حالا دیگه 

نه از حادثه خبری هست 

و نه از اعجاز خاطره های باهم بودنمون

از دلتنگی ها هم که بگذریم 

تنهایی ،

تنها اتفاق این روزهای منه . . .

فقط بیا...

بودنت رو میخوام...

دلم برای یه دردتنگ شده...

دردِفشرده شدن توی آغوشت...

خودمونیم،ولی عجب دردِ شیرینیه.

ازخلاصه ی روزای انتظار ،

که میدونم وقتی نداری که حتی حوصله به خرج بدی تا تمومِ حرفام رو بشنوی...

فقط اینو میگم:

دلتنگیم اینقدر بزرگ شده که اگه ببینیش شاید نشناسیش.

یاحق

[ شنبه 10 اسفند 1392برچسب:, ] [ 1:11 ] [ آسمون آبی ]

 

تا حالا برای خواب به قرص وابسته شدی؟

مث من از هر چی پسوند «زپام» خسته شدی؟

به خدا نه دیوونم نه روانی...

تو شهر پرسه که میزنم میبینم همه چیز

و همه کس سر جاشون هستن...

فقط جای تو اینجا کنار من خالیه..

فقط باش...

همین که باشی کافیه.!

دور ازمن...!

بدون من...!

چه فرقی میکنه؟؟؟

گل میخری!! خوبه!!

برای من نیست؟!

نباشه!!!

دلم نه تنگ شده نه گرفته...

دلم........

فقط هوای توروکرده که عمیق بخندی به تموم عاشقونه هام

ومن بچگی کنم به وسعت تموم آغوشت...

میسپارمت به "لبخندها"...گرچه خودم مهمون"بغض"های بی دلیلم...!

باز احساس غريبي به دلم ميگه

يه نفر 

با سبد خاطره ها مي آد.

یاحق

[ چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, ] [ 17:30 ] [ آسمون آبی ]

 

امروز داشتم دفتره خاطراته دوران دبیرستانم رو نگاه میکردم...

جالب بود فکرشو بکن من از همون اول هم دیوونه بودم...

اول دفترم رو با این جمله شروع کردم:

"دوستای گلم تجربیات تلخ و شیرینتون رو بذارید لبِ کوزه

و باآبش قرصای اعصابتون رو بخورید...

تو این دفتر فقط برام بنویسید....

نصیحتم نکنیدلطفا...

طناب حوصله ام پاره شده...باورکنید...

خسته ام از این دلداریهای الکی."

بعدنوشتم:"عشق خیلی قشنگه "

صفحه رو خالی گذاشتم که هرکی به رسمِ یادگاری  یه خط برام بنویسه...

یادش بخیربلافاصله معلمِ ادبیاتم  خانم پارسابرام نوشته بود:

"این فقط یه رویاست...تواز عشق چی میدونی بچه؟

تو عالمِ عشق عاشقا همیشه تنهان...اماتوآدم باش...

درست زندگی کن...بیخیالِ رفتن ها شو...به داشته های خودت دل ببند...

شنا کردن تو دریایِ رویا رو بهت یاد دادم...

پس شناگرِ ماهری باش و از شنات لذت ببر..

نزار احدی رازِه چشمات رو بفهمه،چون اونوقته که قافیه رو باختی...

به عشقت به چشمِ حریف نگاه کن تا تو پیچ و خم جاده ی عشق بازی 

اگه شاخ به شاخ شدی نبازی...

بتونی تو چشماش نگاه کنی و دستش رو بخونی..

اگه اینایی که بهت حکم کردم رو خوب یادبگیری،

پات رو زمینِ سفته و دلت بی دغدغه...

فکرت آزاده و جاده ی احساست هموار...

فک نکنی یه وقت نصیحتت کردم...اصلا

از تحربیاتِ تلخ و شیرینمم حرفی نزدم...

فقط آخرین حروف از حرفهای عشق رو برات هجی کردم همین..."

خانم پارسادمت گرم وخیالت تخت،شاگردت حقِ شاگردی

رو به جا آورد و خط به خط گفته هات شد سرلوحه ی زندگیش.

"تو"هم خوشحال باش استاد که تو پاییزِ سردِزندگی،حکمت همیشه دلگرمم کرده...

یاحق

[ شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ] [ 11:59 ] [ آسمون آبی ]

 

ایــن روزهــا خــبـری نـیـسـت بـه

جــز سـیـر صــعــودی دلـتـنـگـیای مــن برای"تو"...

دلم آغوش میخواد

آغوش گرم "تو"رو

که سرم روروی شونه ات بذارم

که قلبم به قلبت نزدیکتر شه...

تا خودت حس کنی تپش های تند قلبم رو..

ببین از دوریت خل شدم تموم شد رفت...

کل اسمای تو موبایلمو به اسمت تغییر دادم ؛ حالا هر روز بهم زنگ میزنی ؛

 اونم نه یه بار چند بار !

تازه تغییر صدا هم میدی !!!

شیطون من که میدونم توام دلت برام تنگ میشه …

به خدا من "بودنت" رو تمرین کرده بودم...!

قرار نبود " نبودت" رو از من امتحان بگیری . . .

یاحق

[ پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, ] [ 12:16 ] [ آسمون آبی ]


 

گاهی سکوت علامت رضایت نیست...!

شاید کسی داره خفه میشه پشت سنگینی یه بغض....!!

اومدی؟ می دونی چند وقته منتظرتم؟

می دونی چند وقته دوست دارم باهات راه برم و تمام تنم

رو پر کنم از خنکی لطیف و صادق تن تو؟

نمی دونم به حکم قوانین طبیعی باز

پیدات شده یا صدامو شنیدی و اومدی

خیلی وقته دلم تورو می خواد

راه رفتن تو یه خیابون ، بی اونکه

مهم باشه تهش به کجا می رسه

اصلا به جایی می رسه یا نه؟

حال من این روزا اینجوریه که دلم میخواد پیاده کنارت ،

دست تو دستت فقط قدم بزنم کوچه پس کوچه های خلوت رو؛

خصوصا وقتی یه نموره بارونم بزنه و من مست تر از همیشه بشم

خیلی خسته ام...

این روزا عجیب کم دارمت...

این روزای شلوغ پلوغ و سردرگم، دارن به سرعت می گذرن

این روزا،اصلا روزای خوبی نیست

کاش خیلی زود  تموم شه، کاش

"یه وقتایی انقدر حالم بده"

این روزا عجیب دلم می خواد به صدایی که توی

باد می پیچه و منو صدا می زنه، لبخند بزنم

اما...

سکوتم رو فقط می زارم پای نبودنت

متنفرم از سری که توش پر از فکر شده، پر از تحلیل

اما خروجیش صفره

و به من یاد دادن تنها فعالیتی ارزشمنده که خروجی داشته باشه

"تو پایان هر جستجوی منی"

و منی که رو این کلمۀ "جستجو" قفل می شه حرفام، قفل می شه نگاهم،

قفل می شه خاطراتم، قفل می شه تنم، قفل می شه روحم

دلم جاده می خواد

دلم گرمای آغوشت رو می خواد...

من همه ی این د یروز هارو تا امروز به سختی گذروندم...

برگرد...تحمل کردنِ نبودنت در حدِ توانم نیست باورکن.

یاحق

[ سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, ] [ 12:57 ] [ آسمون آبی ]

 

تو این هوای گرفته صدایِ "تو"....

دیدنِ "تو "....

بوسیدنِ "تو"....

در آغوش کشیدنِ "تو"....

حتی....

فکر کردن به "تو "برای من آرامش بخشه....

آروم باش ،

حوصله کن ،

آبای زودگذر ،

هیچ فصلی رونخواهند دید

از ریگ های ته جویبار شنیدم

مهم نیست که برای من

 ملاقات باماه و گفت و گوی بابارون  رو غدغن کردن!

من برای رسیدن به آرامش

تنها به تکرار اسم "تو"

راضی ام !

حالا آروم باش

همه چیز درست میشه!

بارون که میباره ...

تمومِ کوچه های شهر پراز فریادِ منه...

من تنها نیستم....فقط منتظرم همین.

یاحق

[ دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, ] [ 15:8 ] [ آسمون آبی ]
 
سلام  به تو که دوستیمون چند روز بیشتر طول نکشید...
 
نه که فک کنی دیگه باهات دوست نیستم...نه 
 
اتفاقا خیلی بیشتر از قبل دوست دارم  که این دوستی ادامه پیدا کنه...
 
چون برات بیشتر از قبل احترام قائلم...
 
این متنم فقط به عنوان یه دردو دل برات مینویسم...
 
چون بودن درکنارِتو باعث میشد خیلی تو نوشتن راه بیافتم...
 
کنارِاستادی مثه تو یادگیری ازهرلحاظ برام شیرین بود،...
 
راهی که درنیمه مجبور به ترکش شدم.واقعا نمی دونم ایمان؟
 
نمی دونم تو این منظومه ی زندگی،مردم دنبال من می گردن.یا من به دنبال اونا؟؟

 گیجم....گنگم...گم شدم تو احساسی که هنوز شکوفه نزده پرپرشد...

نمیدونم لحظه ی وصال و غم جدایی از کجا وارد این منظومه ی ساده شد؟

امروز به تو گفتم :نباشم ،تاکه بازی گرفتنت رو تو اتاقک کوچیک قلبم حس نکنم...

چون اگه بودم فقط باید برات نقش بازی میکردم...

چون از اول فهمیدم که بازی بدی رو شروع کردی...

روزِ اول به تو گفتم که من تو احساس، ازاحدی رو دست نمیخورم...

گفتم که در واقع شاید خیلی کلی حرف بزنم ولی بینهایت به جزئیات دقت دارم...

بهت گفتم شدم جودی آبوت که میخوام بابالنگ درازی

که دوستش دارم و بهش احترام زیادی میذارم بشناسم...

امااز بختِ بدِمن این بابالنگ دراز روزه ی سکوت گرفته...

باقضاوتی که درموردم کردی اصلا حال نکردم ...

بهت گفتم قضاوت رو به عام بسپور به کارشون واردن افرادِ عامی....

بدترین حالتت این بود که تموم سوالای من رو فقط باسوال جواب میدادی...

از اول معلوم بود که فقط برای رفتن اومده بودی...

نمی دونم از  کجای این کره ی خاکی جایی برای خودم

وزندگی ساده ی مرغابی های مهاجر آسمونم پیداکنم...

جایی که از مهربونی کردن نترسی....

که در مقابل چشمات به حست نخندن...

سخته تحمل این همه تلخی ایمان...باور کن

منم مثه خودت سکوت می کنم از تلخی بعضی از لحظه ها...

 ببین نگاه ها نگاهای عجیبی شدن...

البته من وتو با این طرز نگاه غریبه نیستیم...

اماهردو غریب و تنها در گوشه ای از این روزگاریم ...

نگاه های اطرافمون نگاه های سردو ناپاکی شدن...!

چرا؟؟

چون به هر کی نگاه میکنیم انگار توسرش نقشه ی شومی رو حلاجی میکنه...

به خودت نگیری ها ولی به نظرم آدما از شرافت فقط "شر" و"آفت"بودن رو حفظ میکنن

همه خیلی راحت ازهم عبورمیکنن...

زیرِپای هم رو خیلی راحت خالی میکنن...

تموم حسه من فقط، نگاهی خاص  به اوناییه  که فریاد غریبیه نگاهشون تا آسمون رفته ...

 همیشه مجبورم هراسون یه  کناری به آسمون آبی خیالم چشم بدوزم ...

ببین ایمان من دلتنگ شدم برای پرواز...

برای آبی زلال آسمونم...

خدابیامرزه باباروهمیشه میگفت:"آدمی که کمتر میفهمه راحتر زندگی میکنه"

کاش ایمان یه کم از پاکی دلت رو به دست قطره های کوچیک  

ابری فکرت  بسپوری تاببارند وآرامش رو ارزونی آدما کنند..

آدم هایی که فراموش کرده ان پاکی عشق و زندگی رو...

من تشنه ی قطرات پاک فکرت شدم ..

همینم باعث شدکه این روزهای حتی خیلی کوتاه رو کنارت باشم...

ببار تا آروم شم از دنیایی که دیگه نمی شناسمش ...

بباراما پاک وزلال.

یاحق

[ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:, ] [ 12:12 ] [ آسمون آبی ]

 

امروز تموم خستگیم رو تو کوچه ،پس کوچه های یادت فریاد زدم...

همه نبودن هات روباخودم تکرار کردم..

دو شبه که  اصلا نخوابیدم ...امروزم که فقط گذشت....

اینکه چه جوری گذشت بماند...

هرروزبارها و بارها

بی اونکه خواب نازک پلکهات رو پریشون کنم

با ساده ترین واژه عاشقونه"تو"رو صدا میزنم

و "تو"

تموم حسرت نگاه پریشونم روبه غربت واژه هاپیوند می زنی

و منوتو غصه ی  لحظه های نداشتنت جا می ذاری.

البته میدونم که "تو"هیچ تقصیری نداری ....مشگلات زندگی زیاده...

متنفرم از این همه بیخبری.

خسته ام از این همه نداشتنت...

هوای لحظه هام بارونی که می شه

چشمام بارش یکدست بارون روجوری دنبال میکنه

که انگار تو نمناکی نفس های قطره هاش 

ردی از نگاههای ساکت توروجستجو می کنه

لحظه های عاشقیم وقتی بارونی می شه

سراسر خواهش می شم برای گرفتن دستات

زیر چکه کردن بی بهونه ای که بی دلیل آغاز می شه

بارون بی قراریام که باریدن می گیره

سکوتی نفس گیر لبهام رو

به خاموشی دعوت می کنه

و نگاهم شررهای عشق رو

پشت پلک های خیسم پنهون می کنه

بارون که می باره

تنها چیزی که لذت شکوه بارش رو

کامل می کنه نگاهیه که بی هوااز چشمای عسلیت

به چشمای بی قرار من می شینه

و حس از همیشه عاشق تر بودن

سراغ ثانیه هام رو می گیره

ببین فکری به حال خستگیای دلم کن

وقتی که بی هیچ بهونه ای

از من دور میشی

و من نقش نگاه آسمونیت رو

توجای جای یادم نقاشی میکنم

فکری به حال دلتنگیای وقت وبیوقتم کن

وقتی که حضورت روتو تموم خیابونا گم میکنم

و زمزمه های قشنگ و دلنوازت رو تو شبام کم میارم.

باور کن داغون میشم.

وقتی که نبودنت رو با خودم هجی میکنم؛

و برای رسیدن لحظه های برگشتنت ؛

تموم جاده ها رو توصندوقچه ی قدیمیم جمع میکنم.

ببین فکری به حال آتیش سرکش درونم کن

وقتی نیستی ،تموم شبام یلدا میشه.

فکری به حال دغدغه های بی بهونه ام کن

وقتی برای هزارمین بار پنجره رو برای دیدنِ اومدنت باز میکنم

و بی اونکه حتی سایه ای از کوچه گذر کنه

بی اختیار صدای قدمهات رو می شنوم.

اونوقته که تموم دیوارای شهر رو به رنگ چشمات

عسلی میکنم و به رسم لبخندهای شیرینت

سرتاسر شهر گل یاس پخش میکنم...

فکری به حال کودک درونم کن...

که وقتی نیستی مدام بهونه  میگیره و تموم بادبادکاش رو

توآسمونی که با نگاه تو پیوند داره رها میکنه و ازاون میگذره

فکری به حال این بغض

که بی تو سکوت روهر شب مهمون لحظه هاش میکنه

چشمام برای دیدن لحظه ای که بر میگردی با تموم

خوابهای عالم قهر کرده 

فکری به حال این روزهای خسته و کشدار کن

متنفرم از روزهای بی تو بودن.

یاحق

[ شنبه 26 بهمن 1392برچسب:, ] [ 20:27 ] [ آسمون آبی ]

 

سلام 

بازم روز تعطیل ومن و یه عالمه فکرو خیال و رویا...

من موندم و یادت و بغضی که لگد میزنه به حنجره ی پا به ماهم...

عطرا بیرحمترین عنصرزمینن...

بی اونکه بخوای میبرنت تا قعرِ خاطراتِ مشترکمون...

"تو" میدونی من چی میگم...

اینم یه جور گذرانِ روزگارو لحظه هاست...

با "تو"ام،

ببین وقتی نیستی شک دارم که بیای...

وقتی هم که میای مطمئن نیستم که بمونی...

وقتی هم که میری نمیدونم دقیقا کی میای ...

این دو دلی ها...

این دلتنگیها...

به مرز جنون کشیدن منو...

یه بار بیا برای همیشه...

باز دیونه شدم...

دوست داشتم باشی و منم بشم پیچک...

بپیچم به پرو پای ثانیه هات...

تا حتی نتونی آنی "بی " من "بودن " رو زندگی کنی..

هرچند نمیدونم خواباتو باکی شریک میشی ولی...

همیشه شریک بیخوابی های من تویی...

آغوشِ دریایت رو بازکن...

تا یه شب رو تو امواج "تو"سرگردون باشم...

تا برسم به ساحل آرامش...

نه این لحظه که همه ی لحظه هام این آرامش رو میخوام...

ببین کمبود خواب با یه روز مرخصی حل میشه...

کمبود وقت با یه مدیریتِ زمان ...

همه ی کمبودها بایه مدیریت حل میشن...

تو بگوبا نبودنت چه کنم؟

اگه بیای ...

این خونِ دل ،خوردن هارو تلافی نمی کنم...

اونقدر عاشقت میکنم که دیگه نتونی بری.

یا حق

[ جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, ] [ 12:55 ] [ آسمون آبی ]

امشب دلم برای بوی بارون کناره ساحل دریا تنگ شده...

دریارودوست دارم اگه با"تو"کنارِ ساحلش قدم بزنم...

میدونی وقتی بارون میاد و شنای کنارِ ساحل خیس میشن،

بدجورهوای عاشقی تو سرِآدم میندازه...

من خرابِ اون لحظه هایی هستم که کودکِ درونم از خواب بیدار شه

و تو این هوای طوفانی بزنه به دریا...

عاشق صدای امواج دریام وقتی دستم تو دستت باشه...

اینکه مدام منو از دریا جدا کنی که به وقت اتفاقی برام نیافته...

دوستت دارم...

حتی اگه قرار باشه در حسرت یافتنت....

شبی بی چراغ...

تموم ساحل روزیرِ بارون قدم بزنم ...

ببین بازم بی"تو"کنار این خاطره ها نشستن دل می خواد...

که من ندارم...

باور کن!!!!...

اینقد ورقای زندگیمو با دلمشغولیهات بهم نریز...

حکم همون دله.

نیگا تنـــها...

یه آغوش میخوام...

از تموم این هستی...

تو فقط بگو که هستی؟

یاحق

[ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, ] [ 17:4 ] [ آسمون آبی ]

 

هـزار بـارم کـه از ايـن شونه بـه اون شونه بغلـتم،

ايـن شـبِ لعنتی صبـح نمـي شـه ،

وقتـي دلتنـگتم...

تواین شب طولانی دارم فک میکنم؛

چه خوب شد که من بهشت رو به بوسه های "تو" بخشیدم...

حالا؛

همه ی لحظه هام بوی بهشت داره و من...

عطربوسه های "تو"رو....

دلم قهوه میخواد...

ازهمون قهوه هایی که مدام به من میگی :" نخور"...

چیکار کنم درصداعتیادم بالاست...

چشم عسلیِ من ،قهوه همون چشمای تواه...

تیره ...تلخ....پراز غم...

اما آرام بخش و اعتیاد آور...

چیکارکنم خوب؟هیچ کجا جزخواب روی بازوای مردونه ات...

برام امنیت رو معنا نمیکنه...

ای کاش دنیا ساعت بود من وتو عقربه های اون...

تا هر یه ساعت  یه بار به هم میرسیدیم....

چه رویایی شیرینی.

یاحق

[ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, ] [ 20:55 ] [ آسمون آبی ]
 
 هروقت به تـــــو فکر میکنم...

حــــواسم از هـــمه چی پـــــرت میشه...

فکرکن من چه روزهای باحالی روسپری میکنم...

با بیست و چهار ساعـــــت حواس پرتی...!

بی تـو...

کنار این همه خاطره نشستن...

دل میـخواد...

باور کن...!

یاحق

[ یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:, ] [ 20:53 ] [ آسمون آبی ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

میگن سه موقع دعا برآورده میشه یکی وقت اذون یکی زیر بارون یکیم وقتی دلی میشکنه..... من وقت اذون زیر بارون با دلی شکسته دعا کردم خدایا هیچ دلی نشکنه . . .
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 107
بازدید ماه : 441
بازدید کل : 70356
تعداد مطالب : 383
تعداد نظرات : 771
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



MusiC Dariush